چه سخت است چشم انتظاری!
در غروب دلگیر خورشید!!
هنگام سلطه کلاغان!
که قیل و قالشان
انتظار را سنگینتر می کند
هیچ می دانی آخرین برگ درخت صنوبر
در برابر باد پاییزی توان ایستادن از کف داد .
و در کنار آجرهای سرخ رنگ لب باغچه به عزا نشست!؟
جیرجیرک دیگر نمی خواند
شقایق عشق را از یاد برده است!
گلهای داودی سر در گریبانند
و بید مجنون گیسوانش را بر زمین می ساید
اما من در پیچ و تاب بی قراری!
باز هم به انتظار می نشینم!!
شاید که بیایی!
منبع
درباره این سایت