سوت قطار در دل شب

می پیچد در کوه

و گوش می سپارم

به آهنگ سکوت

یکی از ماندن هست بی قرار

یکی اما نگران از رفتن

هیچکس از جایش خشنود نیست

عمر می گذرد

و هنوز در پی بهترینها می گردیم!!

بهتر از الان آیا هست؟

نفسی می آید

می شود راه رفت

می توان خندید

می توان به شقایق چشمک زد

از چشمه زلال محبت نوشید

دل نگرانیها را بگذاریم کنار

دلخوش همین لحظه حالا باشیم

شاید این لحظه دوامی پیدا نکند

شاید این لحظه تکرار نشود

شاید این لحظه گل سرسبد زندگی ماست

قدر بدانیم رشد صنوبر را

قدر بدانیم بوی شقایق را

قدر شناس دوست دیرینه خود باشیم

که فراموش نکنیم عشق را

و نبندیم پای محبت را

و بگذاریم کبوتر بپرد از لب دیوار حیاط

بگذاریم که بخندد گل میخک

نبندیم در را به روی احساس

و بگذاریم هوا از روزن پنجره آید به درون

لای کتاب را باز کنیم

غبار از رخش پاک کنیم

کلمات نیاز به گردش دارند

جملات کتاب نیاز به نوازش دارند

بگذاریم که حروف پرواز کنند

در همسایگی ما کودکی گوش به انتظار یک حرف امید

تا لمس کند حس غریب محبت را

تا که احساس کند پرواز ، چه طعم و مزه ای دارد؟

مبادا که فراموش کنیم کودک بیمار

از یاد نبریم چهره تب دار

آمدن ما جز به نوازش نیست

آمدن ما جز به احساس طراوت نیست

رفع غم و اندوه دگران

می برد از دل ، غم و اندوه خودمان

اگر شاد کنیم

غم و اندوه از دلمان رخت سفر می بندد

شاد کنیم تا دلمان شاد شود

بگذاریم دل و احساس با هم گپ بزنند

و هوایی بخورند

بگذاریم دلمان خوش باشد

مگر تا کی در این راه سواریم؟

تا چه زمانی در اینجا سکنی داریم ؟

تا به آخر ، راهی مانده مگر؟

شاید در همین ایستگاه بگویند:

<<نوبت ماست که باید برویم !!>>


چه سخت است چشم انتظاری!

در غروب دلگیر خورشید!!

هنگام سلطه کلاغان!

که قیل و قالشان

انتظار را سنگینتر می کند

هیچ می دانی آخرین برگ درخت صنوبر

در برابر باد پاییزی توان ایستادن از کف داد .

و در کنار آجرهای سرخ رنگ لب باغچه به عزا نشست!؟

جیرجیرک دیگر نمی خواند

شقایق عشق را از یاد برده است!

گلهای داودی سر در گریبانند

و بید مجنون گیسوانش را بر زمین می ساید

اما من در پیچ و تاب بی قراری!

باز هم به انتظار می نشینم!!

شاید که بیایی!


همراه من است رویای خاکستری رنگ از زمان دور و بعید بعد از خزان به زمستان و از زمستان به خزان بیابانی برهوت کوهستانی غمگین جنگلی خاموش آسمان قهر کرده با زمین رودی در عطش بیابان پرحرارت هرم گرما طاقت ستانده از هر گیاه در چنین حالی ناگهان در باغ خاطره فرا خواند کسی به میهمانی چای با طعم رفاقت به بوسه از لب مهتاب همنشینی با ابر طراوت باران جنگل دل مرده به مرداب زد لبخند زمین سبز و آبی آسمان و آشتی با زمین در رویایی رنگین رنگین کمانی از تبسم دوست

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سید علی طاهری ارزانی با تو موزیک گروه فرهنگی،هنری آفتاب نوجوان چاپ کتاب با هزینه بسیار پایین و با بهترین کیفیت پری قصه ها سینک صنعتی اپک مینی پاتوق دخترا